عشق چکید ...
نگاهي آرام
براي يافتن يك پاسخ
در معناي هيچ يك پلك
و
عشق چكيد
نه بر دل
كه بر گونه ها
چه بهانه ساده اي بود
سادگي يك برخورد
بهانه اي براي پيوستگي
نگاهي آرام
براي يافتن يك پاسخ
در معناي هيچ يك پلك
و
عشق چكيد
نه بر دل
كه بر گونه ها
چه بهانه ساده اي بود
سادگي يك برخورد
بهانه اي براي پيوستگي
به وسوسه شوم كدامين گناه معصوم
انگار كردم
آن معصوميت چشمانت
هزار بار مرا مي خواهد؟
چه ساده انگار بودم
قايق نشسته بر گل
اكنون
طعمه ناب موجهاي سرگردان است
كاش بودي
اي ايستاده در كنار ساحل ...
اكنون كه در دل ما
سوگ سايه ساريست
اكنون
كه در دل ما
جز بهانه فردا نيست
بايد به پا ايستاد و زپا ننشست
ما را بدان به سوگ سينه خويش شريك
اي يار تازه رسيده
اي رفيق
چشم شد ، اشك شد
شوق رسيدن شد و رفت
قلب شد ، قلب زمان
شور تپيدن شد و رفت
روح شد ، شوق تكامل
پر از احكام پريدن شد و رفت
خوبي و خوب بودن را
تفسير دوباره ميكنم
تو را
آغاز
براي فردائي
رها در باد
ديدارت را
و
سلامي براي يك عمر سلامتي
غوغا ز دلم نيمه شبي بانگ برآورد
اين كار نه يكبار كه صدر بار برآورد
از ديده بدزديد همه خواب فراوان
خود را به در دل زد و اشكي به در آورد
بنواخت پر افغان و پر آهنگ و پر افسوس
يادي ز خيالي ز دياري و زدياربرآورد
خشكيد لب و غرق عطش زين همه غوغا
دلوي به چه دل زد و خوني به درآورد
بي تاب سراسر تن از اين بانگ و هياهو
تا بانگ خروسان شق صبح برآورد
بنشست به خاكستر و خاموش شد آن ياد جگر سوز
نوبت به سپيدي شد و ترياق برآورد
بزن مادر
بزن فرياد سردت را كنون
بر گرم رخسار
تنور ديده طفلان
تنور عشق را
سرماي خانه مي ربايد
بوي نان...!
ما را دگر دردي بجز فرياد فردا نيست
خوراك خانه تامين است
يك من آرد
نيم من جو
بزن فرياد را
شايد كه فردائي دگر مهلت
براي ديدن خورشيد
و
روز روشنش
از ما ربايد
سردي اين شام بي رويا
خوراك خانه تامين است
تنور خانه مان گرم است از
گرماي تاول پوش دستي
پر زمحنت
پر زبيداد جفاي روزگاري
خوشتر از
فرداي اين بيدار شب
در پشت پرچين
پريشان زلف
روشن گونه از عمري به پهناي
تمام دشت آبي
پر ز ماهي هاي رنگين
بي سرو دستار و خالي از
نوائي جاودان از بانگ تكبيري
خوراك خانه تامين است
يك من آرد
نيم من جو