کودکی هایم کجاست؟؟!!...

 

 

می روم در کودکی

ناگهان اوج بلوغ

می کنم پا تا به سر

هر مکانی را  شلوغ

کودکستان دلم

پر زمشق خط خطی

کودکانه در کلاس

سطر اول باز هیچ

در کنارم ژاله بود

میخک و رامین جدا

روبرو ، میز بغل

نازنین ، حامد ، جلال

جنگل پر گل ببین

هر درختی یک قلم

باز مینا داد زد

دست غم من را شکست

روز اول بود اما دیر شد

جسم من در کودکی ها پیر شد

باز سطر اول مشق کلاس

می نویسم کودکی هایم کجاست؟؟!!...

 

 

 

 

 

بخشودنیست؟؟...

 

 

 

 

 

می نویسم بر سپیداری  دروغ

سختی دنیای ما بخشودنیست

 

راز خوشبختی ما در این جهان

در کنار دیگری بودیدنیست

 

از فراز قله های سبز پُر افکار نور

می توان فهمید دنیا در حصار قدرتیست

 

گفتگوها را نشان مردمی باید شناخت

بس سکوتی کز جواهرها فراتر گوهریست

 

لؤلؤ و مرجان هزاران هست در بحر کَرَم

خام گوید آنکه پندارد که دنیا ماندنیست

 

صبحگاهان خیز تا بینی به چشم افتکار

طالع دنیا نیابد آنکه در گهواره ایست

 

در گرانی هست حکمت نیست ارزان بی دلیل

رنج ها بُرده است گوهر در صدف ، این قیمتیست

 

طالع شوم و سیاهی های بخت واژگون

صد دو چندان یاد کردند و بدان بی فکرتیست

 

گر شبی مژگان نجنبانید دیده تا سحر

ساحت بیدار تو فرمود ، آنرا آدمیست

 

با چراغ روشن عقل و هزاران علم و دین

راه رفتن سهل باشد با توکل ، دیدنیست

 

در نگُنجد پهنه دشتی به منقار عقاب

گریه ابری ببین از شوق این گنجیدنیست

 

از حواشی ورق تا مرکز پرگار دین

رفته ام در لحظه ای ، خود باوریست

 

رنج ها را می دهم بر باد تا رسوا شود

آن که گوید سختی دنیای ما بخشودنیست