نقصان ...

 

 

 

مردم چشمانم طشتش از بام افتاد

شرمسار است دلم ، به رخم خون افتاد

 

گشتم انگشت نما در نظر مردم شهر

بنده عشق تو بودم كه چنين كار افتاد

 

آرزو كردم و گرديد اجابت طلبم

بارها دست برآوردم و اين كار آفتاد

 

شامگاهان جگرم غرق ز خون ديده

عاقبت اشك من اندر دل دلدار افتاد

 

شاه مخلوق بگرديدم و اينم كافي

وقت رفتن ز جهان آمد ونيكو افتاد

 

بارالها نفرستي دگرم بر در اين خاك

يكبار فرستادي و بر سلسله نقصان افتاد

 

اين سخنها ز دهان جست و جهان بشنيدش

پاسخ آورد كه از آن شرري سخت افتاد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرواز ...

 

 

من در نگاه مبهم جاده


خیره بر راه


تو را انتظار میکشم


تا دوباره در آغوش باد


با تو پرواز کنم....

 

 

 

 

یادگاری ...

 

 

جائی نوشته بود

فردی به یادگار

از بخت بد چه سود ؟

از سود بد چه بخت !!؟ ...