نقصان ...
مردم چشمانم طشتش از بام افتاد
شرمسار است دلم ، به رخم خون افتاد
گشتم انگشت نما در نظر مردم شهر
بنده عشق تو بودم كه چنين كار افتاد
آرزو كردم و گرديد اجابت طلبم
بارها دست برآوردم و اين كار آفتاد
شامگاهان جگرم غرق ز خون ديده
عاقبت اشك من اندر دل دلدار افتاد
شاه مخلوق بگرديدم و اينم كافي
وقت رفتن ز جهان آمد ونيكو افتاد
بارالها نفرستي دگرم بر در اين خاك
يكبار فرستادي و بر سلسله نقصان افتاد
اين سخنها ز دهان جست و جهان بشنيدش
پاسخ آورد كه از آن شرري سخت افتاد
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۸۷ ساعت 14:0 توسط فرامرز
|