مردم چشمانم طشتش از بام افتاد

شرمسار است دلم ، به رخم خون افتاد

 

گشتم انگشت نما در نظر مردم شهر

بنده عشق تو بودم كه چنين كار افتاد

 

آرزو كردم و گرديد اجابت طلبم

بارها دست برآوردم و اين كار آفتاد

 

شامگاهان جگرم غرق ز خون ديده

عاقبت اشك من اندر دل دلدار افتاد

 

شاه مخلوق بگرديدم و اينم كافي

وقت رفتن ز جهان آمد ونيكو افتاد

 

بارالها نفرستي دگرم بر در اين خاك

يكبار فرستادي و بر سلسله نقصان افتاد

 

اين سخنها ز دهان جست و جهان بشنيدش

پاسخ آورد كه از آن شرري سخت افتاد