به بوی تو دلاویزم ولیکن

نشان گل در این صحرا عیان نیست

 

تبسم بر لبان غنچه خشکید

از این رو صوت بلبل در جهان نیست

 

تمام قطره ها افتاد از ابر

ز سرسبزی بستان جز خزان نیست

 

تو مینای دلم بودی و رفتی

دگر از شادی جان یک نشان نیست

 

نگفتم کفر از درد فراقت

چو خواهم راه پیمایم! توان نیست

 

بدان ای عشق گر یک سویه هستی

مرا با تو دگر کار گران نیست

 

کنون فاش است این راز جدائی

که  رسوائی چو من اندر جهان نیست