بوسه ناخوانده ستاره شب چراغ را ...
بودنت را خواستم
ولي !
ديدم تو نيستي
نه تو نيستي !!!؟
عشق را از درون جوشيدم
جوشيدن آغاز كردم
شوق و وسوسه را
مهر و هل هله را
با تمام مشق زيستن
به تاراج نگاهت نهادم
بوسه ناخوانده ستاره شب چراغ را
آغوش مهربان نيكو فرشته مهرباني را
همه و همه را
يكجا
در پابوس قدمت
به خون عشق آغشتم
ديدم تو نيستي
نه!
تو آن بانوي آوازهاي سخت
آن بانوي روح وش و دلفريب سامانه حق و حقيقت
آن بانوي ساحره كردار آتشين بر لب
نه!
ديدم تو نيستي ؟
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 4:49 توسط فرامرز
|