به سروهاي در خفا

به اشكهاي بي دريغ

نگو

من ستاره ام؟،

 

در اين هواي دلفريب

به ماه بنگر و بخوان

سرود لانه هاي بيم

چه برج هاي سرنگون

چه ايستادگان بتان

بزن به ساز  زخمه اي

به بربط شب زمان

نه يك قدم

هزارها

به هر ستم

سرابها

چو واژگان بي رمق

به دوش و جان بالها

چه چرخشيست چرخ دون

به كام هرزه زبون

چه ياسهاي نازنين

به خاكها و غرق خون

بسان ابر، گريه را

چو جام جم اشاره را

به كودكان در بلوغ

بخوان دوباره شادمان

جهان عاری از دروغ

به خون آسمان قسم

به اوج آرميدگان

ستاره را زوال نيست

محال ، مرگ واژه گان