سكوتِ شب

چُنان بكر است

پنداري

كه غوغايِ گلويِ غوي بركه

در ميان غول شب

از ترس خشكيده است،

 

در بركه،

دگر ماهي

زموجي حرف نشنيده است،

 

گلو چون گلبنِ خاري

به تنبور عصاي ژنده پوشي

بر نيارد هيچ آوائي