سكوت را تبر زديم

به مرگ ساق ها عبور

 

 

    هزار و يك شب است و باز

دراز قصه گان هنوز

به فتح چشم بي نشان زخواب

حمله مي كند

به تاج سر همي نهم

به تيغ تيز شب چراغ

چه خيره ، سرد و بي صدا

برنده پرتوي عبور

به كام خام خفتگان

سياه جامگان ، ددان

به ناي خشك تشنگان

به كوج يك عروس پير

به لغزش ستاره گان

عبور را ترانه كن

براي فتح چشمگان

سرود را ، فسانه را

تمام بهت مردگان

به سنگهاي سادگي

به گورهاي پر توان

توان رفتنم نبود

به قعر شوم كاخها

 صداي تازيانه بود

نژادها ، تبارها

كه اعتبارشان توئي

تو آن يگانه زمان

چه زود من

چه دير ما

هميشه اي يگانه جهل

تضاد اتحادها

سترد آهنين قبا

فسرد نطفه نهان

به روح آرمان دميد

پر سياه زاغها

نه نكته در ميان

نه مو

به شعله ها ، نشانه ها

به مسلخ صبا زديم

سكوت را تبر زنان

به جاده ها تلنگري

به قاب كفشها زمين

به مرگ ساقها عبور

به گوش ،حلقه ها و بند

به پلكان پلك اوج

درست دست ، راست پا

بسان قله اي حريص

به فتح اهتزاز ها

چه ساده آرميده اي

كنون به سرد خاكها؟