تا همیشه...
براي يك عبور خام
به نام يك خداي پير
شروع قصه ام كنون
نه نان گرم ، نه بيم تيغ
هواي سرد با تپش
زمين در انتظار مرگ خويش
كنون دلم گرفته از
جدائي من از رفيق
چه مهربان، جامه نو
چه لطف ها ، اشك گم
سرود عشق خواند نم
كنون ز او و عشق او
سلام من كنون رساست
ز هر تن جدا ز خود
تمام چشم وتن توئي
تو را كه نيست خواب و خور
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 3:24 توسط فرامرز
|