براي يك عبور خام

به نام يك خداي پير

 

 

شروع قصه ام كنون

نه نان گرم ، نه بيم تيغ

هواي سرد با تپش

زمين در انتظار مرگ خويش

كنون دلم گرفته از

جدائي من از رفيق

چه مهربان، جامه نو

چه لطف ها ، اشك گم

سرود عشق خواند نم

كنون ز او و عشق او

سلام من كنون رساست

ز هر تن جدا ز خود

تمام چشم وتن توئي

تو را كه نيست خواب و خور